
شبهای روشن بندر:وقتی جنوب با غروب متولد میشود
اینجا، در جنوب ایران، شب فقط نبودِ روز نیست؛ شب یک هویت مستقل، یک فرهنگ زنده و یک بوم نقاشی است که رنگهایش از دل موسیقی، طعمها و مهماننوازی بیبدیل مردمانش جان میگیرد. وبلاگ امروز، سفری است به همین شبهای روشن؛ شبهایی که در آن روح واقعی بندرعباس، بوشهر، قشم و هر آبادی ساحلی دیگر، خود را بیپرده به نمایش میگذارد.
خورشید در جنوب، یک پادشاه مقتدر است. در طول روز، با چنان قدرتی بر زمین و دریا میتابد که گویی نفس کشیدن را هم باید با احتیاط انجام داد. خیابانها خلوت میشوند، کرکرهها پایین میآیند و زندگی به یک آرامش اجباری در پس دیوارهای خنک خانهها پناه میبرد. اما این سکوت، تنها یک آتشبس موقت است. درست زمانی که این پادشاه طلایی، خسته از سلطنت روزانه، ردای نارنجی و ارغوانی خود را بر شانههای افق میاندازد و در آغوش خلیج فارس آرام میگیرد، معجزهای رخ میدهد. بندر، دوباره متولد میشود.
سمفونی گرما و دریا
اولین چیزی که با غروب آفتاب حس میکنید، تغییر جنس هواست. آن گرمای خشک و سوزاننده روز، جای خود را به یک «شرجی» گرم و مرطوب میدهد که مانند پتویی نازک اما سنگین، شهر را در بر میگیرد. شاید برای غریبهها کلافهکننده باشد، اما برای اهالی جنوب، این همان هوایی است که ریههایشان با آن آشناست. این هوا، حامل نتهای اولین قطعه از سمفونی شب است: صدای موجهایی که آرام و منظم خود را به ساحل میکوبند، بوی نمکی که با عطر ادویههای سرخشده از خانهها درآمیخته، و همهمه مردمی که کمکم از خانهها بیرون میآیند.
بلوار ساحلی، به شاهراه اصلی زندگی شبانه تبدیل میشود. خانوادهها با زیرانداز و فلاسک چای، بهترین نقطه را برای تماشای دریا و لذت بردن از نسیمی که گاهی میوزد، انتخاب میکنند. کودکان با پاهای برهنه روی شنها میدوند و صدای خندههایشان در فضا میپیچد. فروشندههای دورهگرد با چرخدستیهایشان، بوی بلال کبابی، نخود داغ و سمبوسههای تند را در هوا پخش میکنند. اینجا، در همین بلوار ساحلی ساده، اولین پرده از نمایش مهماننوازی جنوبیها اجرا میشود. کافی است لحظهای بایستید و به دریا خیره شوید؛ طولی نمیکشد که کسی به شما لبخند بزند و با لهجه شیرین جنوبی تعارف کند: «بفرما چایی!» این تعارف، یک تعارف معمولی نیست؛ یک دعوتنامه رسمی برای ورود به دنیای گرم آنهاست.
نیانبان، ضربان تپنده قلب جنوب
اگر مهماننوازی، روح شبهای بندر است، موسیقی بدون شک قلب تپنده آن است. موسیقی جنوب، یک پدیده شنیداری صرف نیست؛ یک تجربه فیزیکی و روحی است که تمام وجودتان را به لرزه درمیآورد. این موسیقی، تاریخ شفاهی این منطقه است؛ روایتی از قرنها دریانوردی، تجارت با سرزمینهای دور، دلتنگی برای عزیزان در سفر، مبارزه با طبیعت و شادیهای ساده زندگی.
سازهای روحنواز جنوبی
صدای موسیقی بندری با چند ساز جادویی گره خورده است:
- نیانبان: این ساز، فرمانروای بلامنازع موسیقی جنوب است. صدای پرشور، قدرتمند و گاهی غمگین آن، گویی از اعماق تاریخ و فرهنگ این مردم برمیخیزد. وقتی یک نوازنده ماهر در نیانبان خود میدمد، انگار تمام داستانهای ناگفته دریا را یکجا فریاد میزند.
- عود: صدای عود، نتهای عاشقانه و عارفانه را به این سمفونی پرشور اضافه میکند. پنجههای نوازنده بر سیمهای عود، روایتگر قصههای عشق و فراق در کنار اسکلههای قدیمی است.
- دمام، دهل و کاسوره: اینها ارتش ریتم هستند. ضربهای کوبنده، هماهنگ و پیچیده دمام، پایه و اساس موسیقی بندری را تشکیل میدهد. این ضربها شما را وادار به حرکت میکنند؛ حتی اگر نخواهید، ناخودآگاه پاهایتان شروع به ضرب گرفتن میکند و دستهایتان برای «شَله زدن» (دست زدن هماهنگ و خاص جنوبی) آماده میشود.
موسیقی جنوب به مثابه زندگی
در جنوب، شما برای شنیدن موسیقی به سالن کنسرت نمیروید؛ موسیقی خودش شما را پیدا میکند. ممکن است در حال قدم زدن در یک کوچه پسکوچه باشید و ناگهان از حیاط یک خانه، صدای یک جشن کوچک با نوای نیانبان به گوشتان برسد. یا در کنار ساحل، گروهی از جوانان را ببینید که دور هم جمع شدهاند، یکی بر یک دبه پلاستیکی ضرب گرفته و دیگری با صدایی خشدار اما پر از احساس، ترانههای قدیمی را میخواند.
موسیقی اینجا برای همه است. در یک عروسی، پیرمردی با لباس سفید محلی، با چنان شور و انرژیای میرقصد که گویی تمام جوانیاش را در آن لحظه بازیافته است. این موسیقی، داروی غمها و بهانه شادیهاست. حتی در غمانگیزترین ملودیهایش، نوعی حماسه و امید نهفته است که از روحیه مقاوم مردمی حکایت دارد که قرنها با سختیهای دریا و روزگار دست و پنجه نرم کردهاند.
طعم سخاوت در سفرههای جنوبی
مهماننوازی در جنوب، تنها به یک فنجان چای خلاصه نمیشود؛ این سخاوت، طعم و عطری به یادماندنی دارد. شب که میشود، بوی غذاهای محلی از هر خانهای بلند است و این بو، خود دعوتی است به یک ضیافت.
قلیه ماهی: شاهکار آشپزی جنوب
نمیتوان از شبهای بندر گفت و از قلیه ماهی حرفی نزد. این خورش تند و تیز که با سبزیجات معطر (گشنیز و شنبلیله)، تمر هندی و تکههای ماهی تازه جنوب طبخ میشود، عصارهای از طعم خلیج فارس است. اما مهمتر از خود غذا، آداب خوردن آن است. یک جنوبی واقعی، شما را غریبه نمیداند. اگر بوی قلیه از خانهاش شما را مست کرده باشد، اصلاً بعید نیست که با یک بشقاب پر از این خورش لذیذ به استقبالتان بیاید و اصرار کند که «نمکگیر» سفرهشان شوید.
بازار شب و خوراکیهای خیابانی
بازارهای قدیمی در شب، جان دیگری میگیرند. در کنار فروشگاههای پارچه و ادویه، زنانی را میبینید که روی زمین نشستهاند و در تابه های بزرگ، پاکوره و سمبوسه داغ درست میکنند. عطر تند فلفل و سیر در هوا میپیچد. خریدن یک سمبوسه از دست این زنان، فقط یک خرید ساده نیست؛ یک گپ و گفت کوتاه، یک لبخند و یک «نوش جان» صمیمانه، چاشنی اصلی این خوراکیهاست.
در قهوهخانههای کوچک و سنتی، مردان دور هم جمع میشوند، قلیان میکشند و قهوه تلخ عربی (دله) مینوشند. اگر به عنوان یک مسافر وارد شوید، نگاهها برای لحظهای به سمت شما برمیگردد، اما این نگاه از سر کنجکاوی خصمانه نیست؛ بلکه یک بررسی سریع و سپس یک لبخند و تعارف برای نشستن است. در همین قهوهخانههاست که میتوانید بهترین داستانها را از زبان ناخدایان قدیمی و بازرگانان بشنوید.
نتیجهگیری: بندری که هرگز نمیخوابد
شبهای روشن بندر، با چراغهای شهر روشن نمیشوند؛ با گرمای وجود انسانهایی روشن میشوند که یاد گرفتهاند چگونه در سختترین شرایط، شادی را خلق کنند، موسیقی را زندگی کنند و سفرهشان را با هر غریبهای تقسیم نمایند. این شبها به شما میآموزند که ثروت واقعی یک سرزمین، نه در منابع زیرزمینی و نه در موقعیت استراتژیک آن، بلکه در سخاوت و فرهنگ غنی مردمانش نهفته است.
شبهای روشن بندر، با چراغهای شهر روشن نمیشوند؛ با گرمای وجود انسانهایی روشن میشوند که یاد گرفتهاند چگونه در سختترین شرایط، شادی را خلق کنند، موسیقی را زندگی کنند و سفرهشان را با هر غریبهای تقسیم نمایند. این شبها به شما میآموزند که ثروت واقعی یک سرزمین، نه در منابع زیرزمینی و نه در موقعیت استراتژیک آن، بلکه در سخاوت و فرهنگ غنی مردمانش نهفته است.
پس دفعه بعدی که به جنوب سفر کردید، روزها را به گشتوگذار و دیدن جاذبهها اختصاص دهید، اما شبها، خود را به دست جریان زندگی بسپارید. در بلوار ساحلی قدم بزنید، گوش به نوای نیانبان بسپارید، طعم یک سمبوسه تند را بچشید و دعوت یک لبخند را برای نوشیدن یک فنجان چای بپذیرید. آنگاه خواهید دید که بندر، شهری نیست که به آن سفر میکنید؛ بندر، حسی است که تا ابد با شما باقی میماند.



















